نتایج جستجو برای عبارت :

بعداً بخونمش (1)

برای من ماجرای مردی را نقل کرده اند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق می خوابید.تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد.چه کسی، اقای عزیزچه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟ آیا من خود به این کار قادرم...حتی در تنهایی، هرکس می خواهد امتیازی بیشتر از دیگران به دست آورد....قبول این حقیقت که من درمیان اشخاصی که به زحمت می شناختم، یا اصلا نمی شناختم، دشمنانی دارم برایم دشوار تر ودردناک تر بود.
... 
انسان چنین است آقای عزیز دوچ
کتابم تموم شد تقریبا. یه خورده دلم میخواست بخونمش فقط تموم بشه از بی حوصلگی. نمیدونم چرا امروز اینجوری بودم. یه خورده حالم گرفته بود راستش و دلیلشم نمیدونم همینجوری بودم. تقریبا همه کارامو کردم فقط مرور فرانسوی موندو ۵۰۴ و البته دیدن عکسام. الانم رو به بیهوشیم. کلی چیز دارم بهت بگم ولی میگم دستم به نوشتن نمیره و الانم که خواب دارم مینویسم :/ فردا روز بهتریه. امیدوارم. فردا مقاله میخونم و درستم میخونم میخوام چیزایی که تو ذهنم میادو رو کاغذ بنو
با اینکه رست‌خیز و زان‌تشنگان رو داشتم، دلم نیومد قبل کآشوب بخونمشون. خوندن کآشوب رو چند ماه پیش شروع کردم؛ موقع خواب شروع می‌کردم به خوندن و می‌دیدم چند ساعت گذشته و هنوز نخوابیدم! بیشتر از نصفش رو خونده بودم و با هر داستانش اشک می‌ریختم. انگار ته دلم بهشون می‌گم خوش‌به‌حالتون.. گاهی هم خودم رو می‌تونستم کاملاً جای راوی فرض کنم و از تجربه مشابه حسرت بخورم.. همون روزا عزیزی بهم پیشنهاد داد که نگه‌دارم و ایام محرم بخونمش. بعداً فهمیدم از
کتاب بارت ، فوکو و آلتوسر نوشتهٔ مایکل پین ،ترجمهٔ پیام یزدانجو نشر مرکز تموم شد. برای من اکثر مطالب کتاب سخت بود چون که یسریاشو اصلا نمیدونستم اصلا روحمم خبر نداشت همچین چیزایی وجود داره اولین بار بود میخوندم انگار. بعضیاشم میدونستم با این حال نیاز به پیش زمینه هایی داشت که ادم بفهمه قطعا باید دوباره بخونمش البته بعد این که بیشتر تو زمینه های مختلف مطالعه کردم.  دیگه این که همین. خوشحالم که تونستم بخونمش. فعلا امروز کتاب جدیدی شروع نمیکنم
حالتی که قراره به جسممون آرامش بده
خستگی های روز رو بشوره  ببره
 
"خواب"
 
 
حالتی برای رفع دلتنگی
دیدنِ لحظه هایی که مطابق با واقع نیست اما کاش بود
 
جدیدا اما داره مثل شکنجه میشه
می خوابی و تصورت اینه که یکی از دوحالت بالا رخ میده
تصویرهایی رو می بینی که می خوای هیچوقت اتفاق نیفتن..
 
رفتی و یه نامه گذاشتی اما نه میتونم بخونمش نه هرچی می گردم پیدات می کنم
می پرم از خواب
.
سال ها گذشته..میبینمت که موهات سفید شده و تنهایی
می پرم از خواب
.
تلفن زنگ م
وقتی کتابیو میخونی که تک تک کلماتش برات نامفهموم از نظرت مزخرف میاد. در صورتی که همه میگن خیلی شیرین اما از نظرتو فقط مزخرف
زمان زیادیم نداری باید بفهمیش به زورم که شده باید بفهمیش حتی شده از خودت توضیح خلق کنی باید یه چیزی برای گفتن داشته باشی...تا روز سه شنبه دست از پا دراز تر جلو استاد نری 
خستم ... باید استراحت کنم اما اینو اصلا متوجهش نیستند(هیچکس استثنا هم نداریم). هر کی به فکر خودش و فکر میکنه فقط کاری که اون انجام میده سخته و آره فقط اونه
امروز آخرین امتحانمم دادم و الان عصره و دانشگاهم. دانشگاهم، در حالی که ساعت 15:30 هست و آخرین روزی بود که توی این دانشگاه چیزی داشتم برای انجام! بقیش حساب نیست، بعداً نهایتاً واسه یه دفاع پایان‌نامه و دو تا -ده تا- امضاء برمی‌گردم، و اون این نیست.
الان رو یه صندلی از وسایلِ ورزشی تهِ دانشگاه نشستم و به این فک میکردم، که چرا هر روز نمیومدم همینجا بشینم و یه صفحه یادداشت کنم و برم. - الان که تموم شد دیگه؟ بیخیال. بیخیال محسن. اصلاً زمانی نمونده. اص
سلام.
هر قدر میخوام یک داستان رو بخونم انگار نمیشه که نمیشه. تقریبا یک ساعت روی یک صفحه گیر کردم و هنوز هم نتونستم بخونمش. یک لحظه به خودم اومدم و متوجه شدم تمرکز کافی برای خوندن این داستان رو ندارم.
نتایج بررسی هام درباره عدم تمرکز و روش های درمان اون رو در این مطلب نوشتم.
ادامه مطلب
چقدر تلخ بود.. کتابو میدیدم میخواستم ازش فرار کنم :(
از کتابخونه امانت گرفته بودم و دوبار تمدید کردم از ی طرف نصفشو که خوندم دیگه نمیخواستم بخونمش و از طرف دیگه نمیخواستم کتاب رو کامل نخونده تحویل بدم ..تو این دو روزه تمومش کردم ..خوب شد کامل خوندمش ..
چقدر گریه کردم برای مرگان و هاجر ..
ولی میدونم ما آدما قدرت تحملمون بالاس ..وقتی چاره ای نداری ، نداری دیگه..
پست موقت چند روز پیشم رو یادتونه؟ ده تا کار قبل از مرگ. آخرش نوشته بودم:
«کلا موضوع جالبی بودش این، مخصوصا که زمان چقدر تغییرش می‌ده. برام فوق العاده جالبه که اگه چند ماه پیش بود، دیگه به بعضیاشون فکر نمی‌کردم اون‌قدرا. مثلا شغل رویاییم این نبود، یا جای دنجی که می‌خواستم کاملا متفاوت بود، یا مثلا به احساساتم این‌قدر فکر نمی‌کردم، اصلا لازم نبود فکر کنم. دوست دارم سال بعد و سال‌های بعد هم بیام بخونمش و بهش فکر کنم.»
خب، خواستم بیام از نوس
 کتاب سونات کرویستر و چند داستان دیگر ،  نوشتهٔ لیو تالستوی ، ترجمهٔ سروش حبیبی ، نشر چشمه
این اولین کتابی هست که از تولستوی میخونم. اصلا هیچ پیش زمینه ای ازش ندارم زیاد. زندگی نامشم با این که کتابشو دارم ولی نخوندمش هنوز گذاشتم بعد از خوندن کتاباش بخونمش. کلا شش تا داستان. دیگه این که همین. الان میخوام بخوابم فردا صبح زود بیدار شمو شروعش کنم. از عصری تا حالا فقط وقتو گذروندم. 
اولین سالیه که میتونم بدون دغدغه ی درسی با خیال راحت به محرم برسم....
همیشه مجبور بودم ی کتاب بگیرم توی بغلم و در تایم سخنرانی بخونمش...درس خواندن تو مراسم عجیب برکت داشت...خیلی خوب یاد میگرفتم یادمم میموند.برعکس همیشه!!
اولین سالیم هست که کربلا رفتم...حسم متفاوته با سالهای قبل...
+دلم میخواد تهران بمونم آخه مراسم های اینجا رو بیشتر دوست دارم ولی وضعیت پدر شوهر هنوز کاملا استیبل نشده...به خاطر همین میربم شهرستان...
++التماس دعا
خیلی وقته عدد ستاره های بالای صفحه کمتر از ۴۵ نشده. همینطوری داشتم اسکرول میگردم صفحه رو تا ببینم اگر نویسنده های محبوبم پست گذاشتن، یا عنوان جالبی دیدم، برم نگاه کنم. عنوانی توجهم رو جلب کرد که چند نفر درباره ش پست گذاشته بودند. نامه ای به گذشته که گویا یک چالشه. نامه ها رو نخوندم ولی یاد نامه ای افتادم که خودم سه سال پیش برای خودم نوشته بودم تا سال بعد همون موقع به دستم برسه. هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه رو که نوتیفیکیشن ایمیل برام اومد و باز
داشتم قیمت کتابای دن براون رو دیدم کرک و پرم ریخت://
البته الان نصف کتابایی که میخام همین قیمتن دنیای سوفی تا این همهههه
حالا من برام مهم نی چاپ اخر باشه فقط میخامش :(
خیلی مزخرفه که کتابخونه های محدودی دارن و من الان باز میخام بخونمش
و شدیدا نیاز دارم با یکی در موردش بحث و گفتگو کنم :(
تو انقلاب تو دست فروشا پیدا میکنم؟
نمیدونم :(
من کتابای دن برااااااون رو میخااااااام :(((
همشششششششششونو چه خوندم چه نخوندم
بعد جز قیمتش نوشته بود 800 صفحه؟ ریلی؟ من
۱۳۹۸/۱/۱۷
کسایی هستن که راجبشون فاصله برام مهم نبوده و عمیقا کنارم حسشون کردم به عنوان یه دوست یه نفر که هست یه نفر که میتونستم روش حساب کنم اما ...
تو یکم فرق داشتی بابقیه نمیدونم پیشت حس میکردم رفیق دارم حس میکردم میتونم بشینم هی بخونمش و برای ادامه مشتاق تر بشم و کنجکاوتر و حرف بزنم پیشش و از همه چی بدون ترس قضاوت بگم 
ببین یه چیزیو هیچوقت بهت نگفتم ولی الان میگم بعد مدتها 
من دوستت دارم رفیق...
 نمیخوامم ازت تعریف کنم در جریان غیرتی بودنم هس
نمیدونم چیکار کنم چشام تار میبینه موقع خوندن از شدت خواب اشک تو چشم جمع میشه دستام بی حسن و درد میکنن و تیر میکشن. تمرکز کردن تو این شرایط واقعا سخته. ولی من نباید بخوابم چقدر خواب اخه. چیکارم کرده خواب تا الان که برای بقیه عمرمم اثری داشته باشه. من فقط میخوام کار کنم. چرا اینجوریم. دلم میخواد کتابمو راحت بخونمو بفهمم این همه بی حسی مسخره رو تجربه نکنم که حتی نمیتونم کتابو دست بگیرم. میگی چیکار کنم من میخوام و دارم تلاش میکنم اما خیلی کندم اما و
خواستم بگم با شرمندگی فراوان گردشگری علامه هم نظرم رو جلب کرده یعنی خاک بر سر من کنن با این ثبات شخصیت نداشتم. واقعا خودمم نمیدونم کدوم علاقه ام رو باید تو اولویت قرار بدم. تازه از یه طرف به اینم فکر میکنم که میتونم مثل نجمه واحدی جامعه شناسی بخونم بعد ارشد رو مطالعات زنان که بتونم تو یه کشور درست و حسابی بخونمش. بنابراین اصلی ترین سوالم اینه که دوست دارم زبانشناس بشم یا مطالعات زنان دان!:))
واقعا فکر نمی کردم با اون همه عشق و تاکید بر ادبیات حت
کتاب"جاناتان مرغ دریایی"تموم شد و تابستون هم همینطور.نتونستم به قولهایی که به خودم داده بودم عمل کنم تعداد کتابایی که از خرداد تا الان خوندم خیلی کمه و بدتر هم میشه چون از این به بعد با وجود مشغله های زیاد فقط میتونم ماهی یک بار کتاب بخونم.
کتاب جذابی بود،خیلی وقت بود اسمش رو از بقیه میشنیدم و دوست داشتم بخونمش.کم حجم،با عکسای سیاه سفید،جاناتان میتونه الگو تموم ما باشه.
برشی از متن کتاب:
چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد
عیب ما ایرانیان این است که در اثر ۲۵۰۰ سال استبداد و سلب حیثیت و شخصیت،عادت کرده‌ایم بر سر سفره‌های چیده‌شده و فراهم‌آمده بنشینیم و مشکلات و مسائل را بلای آسمانی یا توطئه‌‌ی اجنبی گرفته از اتکای به خود و از اقدام و ابتکار فرار نماییم. ‌
مردم و حتی احزاب و گروه‌ها،انتظار و تصورشان این بود که با رفتن شاه و سقوط نظام استبدادی،چون مانع اصلی از بین می‌رود همه‌چیز درست و مطابق دلخواه خواهد شد؛ شعر معروف حافظ به صورت شعار درآمده همه می‌‌گفت
تحقیق در مورد بیماری‌ های فیزیولوژیک
چکیده مقاله:
بیماریهایی که در اثر کمبود مواد غذایی روی برنج ایجاد می‌شود.
کمبود آهن سبب از بین رفتن سبزی برگهای جوان و در نتیجه زردی آنها می‌گردد. برگهای مسن‌تر ممکن است زرد شوند و در اثر کمبود مفرط، بوته‌ها معمولاً می‌میرند. علائم اولیه معمولاً 4 تا 5 هفته بعد از نشاء‌کاری اتفاق می‌افتد.
کمبود منگنز باعث ایجاد خطوط زرد بین رگبرگها از نوک به سمت قاعده برگها می‌شود که بعداً قهوه‌ای تیره و نکروز می‌
گاهی اوقات آدم که یک کتاب جدید رو شروع میکنه با خودش میگه چرا من زودتر سر این کتاب نرفتم. امروز بعد از خوندن سومین بخش از کتاب زمین انسان‌ها، بغض کردم که چی باعث شد که این کتاب رو بعد از خریدنش مدتها بزارم در قفسه کتاب و به سراغش نرم، یا اینکه چرا این کتاب رو سالها قبل تر از این ندیدم. با این حال میدونم اگه قرار بود این کتاب رو ۴ سال یا ۵ سال قبلتر از این میخوندم. جملاتش اینقدر تاثیرگذار تر نمیشد. مطمئنا نگاهی که امروز نسبت به زندگیم دارم باعث شد
هرمان هسه و شادمانی های کوچک: بذارید اعتراف کنم که توی خواب دیده بودمش :) و همین که تو کتابخونه چشمم بهش افتاد برش داشتم :دی اومدم خونه یه کم از پیشگفتارش خوندم و یه ورقی زدمش و دیگه بیشتر از این حوصله ام نکشید. کتاب برای اونایی خوبه که هرمان هسه از نویسنده های مورد علاقشونه. من هیچ کتابی ازش نخوندم و حس خاصی نسبت بهش ندارم. از مکاتبات هسه و خاطراتش و اشعارش و ... تو کتاب آورده شده.
وقت نویس: چند وقت پیش می خواستم بخونمش که خوشم نیومد و از همون وقت ت
امروز دیر بیدار شدم با این که دیشب زود خوابیدم که خب امروز باید از تفریحم بزنم. تفریحم که همون سریال دیدنه.  باید در حد تفریح بمونه نه این که زندگیمونو مختل کنه. خب در حال حاضر کارم واجب تره. البته جبران میکنم دیر بیدار شدنم رو. 
کتاب جدید سیر حکمت در اروپاست که برای بار دوم قراره بخونمش . نوشتهٔ محمدعلی فروغی ، نشر زوار امیدوارم این بار از دفعه ی قبل درکش برام بهتر و آسون تر باشه. خب تا شروعش نکنم مشخص نمیشه که پس بزن برییییم. یووهوو :دی امروز ی
 
خب من اومدم با معرفی یه کتاب خفن که تصمیم دارم یه بار نه بلکه چند بار بخونمش... انقدر بخونمش که تک به تک جمله هاش ملکه ذهنم بشه.کتابی که هر زنی باید بخونه!کتابی که میتونه خیلی رو تصمیماتمون تاثیرگذار باشه.
بخشی از متن کتاب که دوست دارم با آب طلا بنویسم و بذارمش جلو چشم همه!
"جامعه به ما یاد داده باید پسرها را طوری بزرگ کنیم که دنبال خواسته هایشان بروند و دختران را طوری بزرگ کنیم که دنبال پسرها بروند. من اینجا هستم تا به شما بگویم مهم نیست جامعه
خب این کتابم تموم شد. واقعا کتاب عجیبی بود. یه جاهایی واقعا کسل کننده بود یه جاهایی برعکس. یه چیزاییشو صادقانه بگم نفهمیدم. البته بار اولیم که مسخ رو خوندم همینجوری کامل برام روشن نشد. شاید بعد ها که دوباره بخونمش بفهممش کامل. البته دلمم برای کافکا تنگ شده بودا این که ادمو گیج میکنه. 
خلاصه که همین. من توقع داشتم یهو پریده نشه به اخرش. ولی خب نمیشه توقع داشت دیگه کامل نشده بود.
برم استراحت کنم یه خورده آهنگ گوش میدم بعدش ببینم کتاب جدید چی شروع
من هنوز تموم نکردم. نمیدونم چرا اصرار دارم تمومش کنم :/ ولی وای اگه قیافمو ببینی انگار تو جنگ بودم. مخم دیگه  به نکشیدن رسید. دیگه اینه که اومدم استراحت. تا صبح  بیدارم قطعا. من میخوام بخونمش و زودتر تمومش کنم حالا هرچی شد الان رو اون دنده ام. خیلی لفتش دادم میخوام تا قبل از خرداد تمومش کنم. نه که فقط بخونمشا طول کشیدنش واسه فهمیدنشم هست که اینقدر کند پیش رفتم. همین. خبر دیگه ای نیست جز این که کلا گیر سفر به قرون وسطاوو در حال ملاقات کشیشهام بعدشم
اسم کتاب ناطور دشت رو خیلی وقت پیش شنیده بودم و دوست داشتم بخونمش چند سال پیش یکبار هم کتاب صوتیش رو گرفتم که شد اولین و آخرین کتاب صوتیم چون فهمیدم اولا بعد از 5 دقیقه خوابم میگیره و دوما اصلا از طرز خوندنش خوشم نیومد.
برای همین pdf اش رو گرفتم اما مشکل اینه که خوندن pdf یک کتاب بهم لذتی نمیده در نتیجه بیخیالش شدم تا اینکه تقریبا یک ماه پیش خریدمش و دادم اول دوستم بخونه بعد بیاره من بخونم چون من دوست دارم راجع به کتابی که میخونم یا فیلمی که میبینم
نمی دونم همه ی آدما همچین روزایی رو تجربه کردن یا نه
مخلوطی از هیجان و ترس و نگرانی و خوشحالی و چاقی و استرس و پوست خراب و دولپی شیرینی خوردن و تنگ شدن کمر شلوار و مداوم نشستن پشت سیستم و تو دلم رخت میشورن و خوشحالم که هدف دارم و وای یه عالمه کارم مونده و اگه بشه چی میشه و اگه نشه چی میشه و فیلم و رمان و آشپزی تعطیل و ولخرجی ممنوع و سرچ جملات انگیزشی و هیس هیس کردن و حواس پرتی و روزی بیش از ۱۰ لیوان چایی خوردن و سر درد و چشام درد میکنه و ....
بازم بگ
من اومدم. جات خالی واقعا، خیلی خوش گذشت. میخواستم امشب قبل این که تصمیم بگیریم بریم بیرون نوشتهٔ سونتاگ رو که در مورد بنیامین نوشته دوباره بخونم. نمیدونم چرا یهو هوس کردم. الان زوده بخوابم نه؟ یه خورده خوابم میاد اما شاید بخونمش دیرتر بخوابم. اره میخونمش بعد میخوابم. خود کتابو هنوز نخوندم :/ بعدا میخونمش شاید اصلا بعد این کتاب اکران اندیشه. نمیدونم حالا ببینم چی پیش میاد. 
احساس میکنم با این آدما دارم زندگی میکنم. مثل دوستامن حتی نزدیکتر. انگ
به نظر این روزا روزای سرخوشیمه. انگار برام مهم نباشه وقت داره هدر میره. اما اینجوری نیست فقط هفته ی شلوغیو دارم آخر بهاری. امروز بعد ازمون خوبیدم بعد بیدار شدم کتابخونه اینورو بردم اونور. اونورو اوردم اینور. چقدر ذوق دارم که اتاقارو عوض میکنم نور میاد فکر کن رو تختم چه دلبر میشه. همش تصورش میاد تو ذهنمو دلم ضعف میکنه براش. بعد از اونم یه خورده گذشت رفتیم دنبال مامان بعدش رفتیم بستنی خوردیم همین الانم که اینجا دلم میخواد کتاب بخونم از آ به خ یه
یه چیزیو یادم رفت بنویسم: موقع خوندن آنا کارنینا وقتی که کم کم داشتم از این کتاب لذت میبردم؛ دچار حس دوگانه‌ای شدم. هم میخواستم این کناب تموم شه برم سراغ بقیه کتابها و هم اینکه خیلی خوشم اومده بود ازش و میخواستم ادامه دار باشه و حالاحالاها بخونمش . عجیب بود. در نهایت پی بردم که شاید این کتاب لذت بخشه و خوشم میاد و فلان اما بالاخره باید تموم شه تا برم سراغ کتابای دیگه که اونا هم لذت بخشن و شاید لذت بخش تر هستن و جذاب و جدید و خلاصه تجربه بعدی.
و ا
نبوغ ، خود را به کار سپردن است .
 
کسی که احساس میکند ترکش کرده اند ، کتابی به دست میگیرد ؛ و با اندوهی بزرگ در می یابد صفحه ای که میخواهد ورق بزند ، قبلا بریده شده است، و حتی اینجا به وجودش نیازی نیست. 
 
خوشبختی یعنی توانایی شناختن خود ، بدون ترسیدن. 
 
خب دارم میخونمش و هرچی بیشتر میخونم میفهمم یعنی چی که میگفتن نثرش مثل همه نیست. یه جاهاییشم نمیفهمم  . جاییم که در مورد نوشتن یاد داده بودو نخوندم احساس کردم شاید نباید بخونمش نمیدونم چرا فقط یه
کتاب خواب نوشته ها یه. کم سخت بود فهمیدنش به خاطر همین نگه داشتم دیرتر بخونمش تا درست بفهمم و وقت زیادی داشته باشم برای خوندنش. پس میریم سر یه کتاب جدید. کتاب درستایش دیوانگی، نوشتهٔ اراسموس ، ترجمهٔ حسن صفاری ، نشر فرزان روز. هیچ ایده ای ندارم چجوری هست فقط با توجه به نوشتهٔ پشت جلد جریانش این هست که برای نخستین بار در قرن شانزده چاپ و منتشر شده. برای من خیلی هیجان انگیزه. و این که نقش خیلی مهمی در تکامل فکری رنسانس و اصلاح دینی مسیحیت داشته و
سرآغاز
کتابفروشی سپهر به مدیریت دوست عزیزمان جناب مهدی دادی‌زاده یکی از چندین کتابفروشی شهر تبریز است.
هدف این وبلاگ معرفی و نقد کتاب و باز نشر مطالبی است که در کانال‌های واتس‌آپ و تلگرام کتابفروشی در اختیار دوستان قرار می‌گیرد.
این یادداشت بعداً تکمیل خواهد شد...
آقا کسی آش ماش بلد نیست اینجا دستورشو برامن بذاره؟؟
نت قطعه ماشای بی زبونم داره خراب میشه، خواهشمندم برای جلوگیری از خرابی ماشها هم که شده از مساعدت خود دریغ نفرمایید!
بعداً نوشت: با تشکر از همه ی دوستان عزیز که مرا در این امر خطیر (جلوگیری از خرابی ماشا) یاری کردند، پستم خودش یه پا اپلیکیشن پخت غذا با ماش شد! بخاطر همین همه دستورا رو تایید کردم که دوستان هم استفاده کنند. بازهم ممنون از وقتی که گذاشتید :)
تازه مستند ایکسونامی رو تموم کردم و توی شُک هستم.
حتی نمی‌دونستم معرفی و توصیه به دیدنش کار درستی هست یا نه؟ البته خود مستند گفته که +۱۸ هستش. امیدوارم که از توصیه به تماشای اون پشیمون نشم. اگه شما به توصیه من این مستند رو دیدید و پشیمون شدید بهم خبر بدید.
از نقد فیلم چیزی سردر نمی‌یارم چه برسه به این که مستند هستش، ولی می‌تونم بگم که کار بود که آدم رو خیره خودش میکنه!
چیزی که احساس می‌کنم مستند بهش نپرداخته بود علت‌های این سنامی بود و همچنین
من اصلا حسم به زبان خوندن نمیره ۵۰۰ تا کلمه رو واقعا جمله بسازم؟ احساس میکنم سر کارم :((شاید عصر تر حسش اومد اما الان میخوام مقالهٔ آئورارو که اونشب نخوندمش بخونم. اولین بار ابان ۹۶ خوندمش اوووه یه قرن انگار گذشته. آئورا ، نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ۱۶ (حرفه هنرمند). یعنی زبانو باید قشنگ تا اخرین وقتش صبرکنم بعد بزنم تو سرم بخونم:/ اخه اینجوری نمیدونم باید چجوری بخونم مشکل اینه. هوووف آخرم همون فردا میشه. من باید خیلی بیشتر تلاش کنم میدونم ب
امروز روز خوبی بود یعنی عالی بود من به موقع بیدار شدم کارامو کردم یجوری حس میکنم کارای صبحم مال خیلی وقت پیشه. فردام همینجوری بیدار میشم پس فردا هم همینطور عصریم یه ذره حتی خوابیدم. الانم همه کارامو کردم رسیدم فصل افلاطونیان کیمبریج. من فکر میکردم کنبریج ِ. بگذریم. 
کتابو دیگه امشب نمیخونمش. به جاش مقالهٔ سکوت دیدن ماینور وایت ترجمهٔ فرشید آذرنگ و سالومه منوچهری رو میخوام بخونم. آخرین بار ۲۰ اسفند ۹۷ خوندمش. چقدر گذشته ها انگار یه عمر باشه.
خانمِ شیرزادِ عزیز،این فقط تو نبودی که همیشه همه چیز را با هم اشتباه میگرفتی و بعد هِرهِر میزدی زیر خنده!خیلی از ماها هم تقریباً شبیه تو هستیم و همیشه در زندگیمان چیزهای ساده ای مثلِ:هدف و آرزو ! گَند زدن و تجربه کردن ! عشق و اختلالات هورمونی ! اُمیدواری و فریب دادن به خودمان ! انعطاف پذیری و سُست عنصری را با هم اشتباه میگیریم و بعداً هِرهِر میزنیم زیر خنده !خنده های تلخ...خنده هایی که تلخی اش را فقط خودمان میفهمیم و بَس!
ساعت یک و چهل و نه دقیقه ی بامداد شده و بعداز یک روز پرکار ، خسته ام اما ذهنم مشغول است...
خیالِ پریشانم ؛ کمی برایت بگویم که اینجا پراست از آدمهایی که عاشقند...خیلی هم زیاد...
مثلا امروز عاشق یک نفرند و دقیقه به دقیقه، محبت نثارش میکنند، عکس دونفره میگیرند و کادو میدهند...و فردا عاشق یک نفر دیگر...و باز هم محبت...
امروز عشق و نفس و زندگیشان یک نفر است و فردا ، یکی دیگر...
امروز در اوج احساسات و رمانتیک بودن ها، با یک نفر قول و قرار عاشقانه میگذارند که
سرم رو تکیه می‌دم به پشتی صندلی و چشمم رو می‌بندم. سعی می‌کنم به اون بخش ذهنم برسم که خوابای خوب رو می‌سازه، که دستور خنده‌های سرخوشانه رو می‌ده؛ جایی که نه طنزی داره نه کنایه‌ای، هرچی هست سادگی و خوش‌دلیه.
دستم رو روی چشمم فشار می‌دم. یه تصویر محو می‌آد، شبیه یه تابلوی سرمه‌ای‌رنگ خطاطی عربی به سبکی که نمی‌دونم اسمش چیه. هرچی سعی می‌کنم نمی‌تونم بخونمش؛ مثل دری که توی این چند سال نتونستم بازش کنم.
زیر چشمم رو پاک می‌کنم. خبری از این
من اوووومدددمممممم :)))) اقا اینقدر خوب بود که نگو اینقدر حرف زدیم حرف زدیم که باورت نمیشه. تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده بود. انقلابم امروز شلوغ بود. بعد رفتیم شیرینی فرانسه یه چیزی خوردیم بعد رفتیم مولی اونم شلوغ بود بعد رفتیم دانشگاه آینده ی من :دی نگهبان مرام گذاشت رام داد. خلاصه دانشکده علوم انسانیم دیدم. حالا چه بشم چه نشم گشتن تو محوطه حال داد. کتابم دیدم مصاحبه رولان بارتو فکر کنم کتاب خودمم داره ولی خریدم که یه نو هم داشته باشم اونو
وای اصلا باورم نمیشه که سر تا پا انرژی منفی شده‌م 
و تو این کارِ بی‌نهایت ساده درمونده‌م!
حالم خوش نیست. 
مغزم دیگه نمیکشه و درد میکنه،
امروز ده ساعت تمام مشغول بودم..
دلم برای بچه‌هام تنگ شده!
کار ساده‌ایه اما فراتر از حد تصورم حجیییییمه!
چطور حجمش رو نفهمیدم؟
چطور بهش گفتم دو روزه تمومش میکنم؟
والا هفت روزه هم تموم نمیشه!
الآن هیچی ندارم که بتونم ارائه بدم..
هرچی بیشتر میرم کمتر نتیجه میگیرم..
اصلا انگار هیچی پیش نرفته.
بدتر از ویرایش‌های
Shirazart.blog.ir 
*فرسک حقیقی ( در مقابل فرسک خشک - دیوارنگاری) ، نوعی نقاشی دیواری که با استفاده از رنگدانه های معدنی خاکی بر روی اندود خیس آهک یا گچ انجام می شود .( در این روش نمی توان از رنگدانه های گیاهی استفاده کرد ، زیرا آهک آنها را پس می زند ). رنگدانه ها در آب معلق می مانند و همزمان با آن خشک می شوند .معمولاً این نوع نقاشی بر روی دیواری با اندود گچ و ماسه کار می شود که با لایه ای از گچ ( arricciato) پوشیده شده و ترکیب بندی کلی اثر با زغال و گچ قرمز بر روی آن
خانمِ شیرزادِ عزیز،این فقط تو نبودی که همیشه همه چیز را با هم اشتباه میگرفتی و بعد هِرهِر میزدی زیر خنده!خیلی از ماها هم تقریباً شبیه تو هستیم و همیشه در زندگیمان چیزهای ساده ای مثلِ:هدف و آرزو ! گَند زدن و تجربه کردن ! عشق و اختلالات هورمونی ! اُمیدواری و فریب دادن به خودمان ! انعطاف پذیری و سُست عنصری را با هم اشتباه میگیریم و بعداً هِرهِر میزنیم زیر خنده !خنده های تلخ...خنده هایی که تلخی اش را فقط خودمان میفهمیم و بَس!
 
 
یه متن قشنگ از دوست
گفتگوی ریچارد وودوارد با رابرت ادمز ، ترجمهٔ غزاله هدایت ، حرفه عکاس ۱۵
خب یه یک ساعتی هست بیدار شدم. اگه اون دو ساعت رو نمیخوابیدم عمرا میتونستم امشب رو بیدار بمونم. الان میخوام این گفتوگو رو بخونم. بدیش اینه پی دی اف هست و پیرینت نگرفتمش اما اشکال نداره. ۴ صفحه بیشتر نیست. بعد این که میخواستم کتاب اکران اندیشه رو بخونم اما دلم خواست کتاب گفتگوی رولینگ استون با سوزان سونتاگ رو دوباره بخونمش بعد این اکران اندیشه رو شروع میکنم. مها امشب بیدار
یعنی خوندن این بخش آخر عذاب الهی. فلسفه بعد از ارسطو. اصلا چرت میگن. خلاصه که حال نمیکنم باهاش فقط میخونم. ارسطو عوضش به نظرم جذاب ترین بخشش بود. با این وضعی که میبینما فکر نکنم تموم بشه اما من تا شب میشینم پاش بلکه زودتر خلاص شم :دی  فکر کنم ۱۵ روزه دارم این کتابو میخونم چه خبره بابا. اما خدایی کتاب پر محتوایی بود اولش فکر نمیکردم از پسش بر بیام اما تونستم حالا فکر کن نزدیک کنکورم دوبتره باید بخونمش :دی چون الان فقط خوندم حفظ نکردم. من میگم بیا ی
+ اولین چیزی که از شما تو بخش اورژانس میپرسن اینه که از یک تا ده به دردت چه شماره‌ای میدی...این سوال رو صدها بار از من پرسیدن...و یادمه یه بار وقتی که نمی‌تونستم نفس بکشم و قفسه سینه‌ام تو آتش میسوخت، با اینکه نمیتونستم حرف بزنم ۹ تا انگشتم رو بالا گرفتم و نُه رو نشون دادم...بعداً وقتی بهتر شدم پرستار اومد و بهم گفت که من یه مبارز واقعی هستم.ازم پرسید: میدونی از کجا میدونم؟چون دردی رو که ده بود، گفته بودم ۹!اما حرفش خیلی هم حقیقت نداشت... بخاطر شجا
خب این مقاله تموم شدو مخ من داغ کرده داره ذوب میشه. سخت شاید اونجوری نبودا ولی چرا فهمیدن یسری چیزا یه ذره سخت بود. شایدم چون بار اول میخوندمش اینجوری به نظرم رسید باید باز بخونمش منتها الان یا چند روز دیگه که برام یسری چیزاش جا بیفته. این بار فکر نکنم بتونم توضیح زیادی راجع بهش بدم. از اسمشم معلومه که در مورد چیه اسطوره در زمانه حاضر یا اسطوره ی امروز که رولان بارت نوشته و ترجمهٔ یوسف اباذری هست. سرچ کنین میاد باید بخرینش برای خوندنش. یسری چی
کتابا واقعاً گرونن...الان فقط اگه بخوام تست‌های شهریور ۹۸ (ماژور + مینور) رو بخرم، می‌شه حدود ۳۰۰ و خورده ای.و اگه بخوام تست‌های اسفند ۹۷ رو بخرم (ماژور + مینور) جمعاً می‌شه ۲۰۰ و خورده‌ای.و اگه بخوام هر چهار کتاب رو کپی بخرم، جمعاً شاید بشه ۲۰۰ تومن، بلکه کمتر. تازه با فنر...از طرفی، من واقعاً پول ندارم.از طرف دیگه، دلمم نمی‌خواد حروم‌خور باشم... این کتابا واضحاً زحمت زیادی کشیده شده واسشون.نمی‌دونم چیکار کنم... من که کپی‌شو سفارش دادم ولی ته
بخشی از داستان کلیک کلک - کتاب کاش کسی جایی منتظرم باشد - آنا گاوالدا
 
- همه چیز خوب پیش می رفت اما باید اعتراف کنم اولش خیلی باورم نمی شد اما اشتباه می کردم. می دانید اگر دخترها بخواهند چیزی خوب پیش برود خوب پیش می رود. به همین سادگی.
حالا که فکر می کنم می بینم آمدن میریام برای فانی خوب بود. چون فانی برخلاف میریام، رمانتیک و باوفاست و البته حساس. همیشه ی خدا عاشق مردهای دست نیافتنی ای می شود که فرسنگ ها دورتر از اینجا زندگی می کنند. از پانزده سال
به جرات می تونم بگم بعد از حمله به تایتان دومین مقامو به خودش اختصاص می ده. ترس، جذابیت شخصیت ها، معماهای حل نشده، ناامیدی محض و در کنارش روشن شدن نور امید در اوج تاریکی، همه اینا در کنار یه داستان پردازی و شخصیت پردازی عالی، حاصلش شده یه انیمه زیبا. فعلا فقط فصل اولش اومده و رگه هایی از تقلید از حمله به تایتان و دفترچه مرگ رو داره. مثلا آهنگ تیتراژ ابتداییش از لحاظ معنایی شبیه آهنگ تیتراژ ابتدایی فصل اول حمله به تایتانه. و همین طور وجود دیوار
خداجونم سلام 
این حرفا رو اینجا بهت میگم تا خودمم بتونم همیشه بخونمش و خیلی چیزا رو به خودم یاداوری کنم. مدرسه که میرفتیم، همه مون اون حکایت معروف رو میخوندیم که هرنفسی که فرو میرود ممد حیات است و... ولی درصد خیلی بالایی مون در موردش به یقین قلبی نرسیدیم. خیلی هامون توی زندگی غرق میشیم و فراموش میکنیم که غرق نعمتای تو هستیم. شاید هیچ کس از درد و مریضیش به اندازه من خوشحال نشده باشه.  توی روزایی که همه دلم پر از هراس و استرس از یه مریضی بود، به یه
✅نکته طلایی هفدهم: تنبیه فرزند
⬅️تنبیه به معناى آگاه ساختن است.⬅️وقتى که فرزند، مرتکب کار ناپسندى شد، باید او را به زشتى کار ناپسندش آگاه ساخت.⬅️متأسفانه بسیارى از پدر و مادرها، تنها وسیله تنبیه را منحصر در دشنام دادن یا کتک زدن مى‌دانند، با اینکه تنبیه راه‌هاى مختلفى دارد، مانند سکوت کردن، نگاه پر معنا به او کردن یا قهر کردن به صورت موقت.⬅️از نظر اسلام، انسان جز در موارد ضرورى، حق تنبیه بدنى را حتى نسبت به حیوان ندارد، چه برسد به انس
تا الان که خوب کار کردم. عصری فاطمه اومد خونمون کلی حرف زدیم حیف کار داشت زود رفت. ولی خب دلم باز شد. بعدشم بیهوش شدم یه ذره خوابیدم بعد پاشدم دوباره کار کردن زیاد نمونده تا دوازده باز کار میکنم کتابمو خوندم نگاهی به عکسها دفتر استادم و فرانسوی هم مرور کردم بازم میخوام بخونمش. همین دیگه کتاب زبان انگلیسی هیچی نیاوردم جز مال کلاسمو باید بگم این دفعه مها بر میگرده برام بیاره. همین میدونم هنوز عالی نشدم اما کار کردم. و این بعد یه مدت طولانی برای خ
 
«یوم الشک» یعنی روزی که انسان شک دارد آخر ماه شعبان است یا اوّل ماه رمضان، روزه آن واجب نیست. و اگر بخواهد روزه بگیرد، باید نیّت ماه شعبان یا روزه مستحبی کند، یا اگر روزه قضا به ذمّه دارد نیّت قضا کند و چنانچه بعداً معلوم شود ماه رمضان بوده، از رمضان حساب می شود، ولی اگر در اثناء روز بفهمد، باید فوراً نیت خود را به روزه ماه رمضان برگرداند.
.
هر گروهی که بیایند ملتی را احیاء کنند، آنها را از جهل و فقر و بدبختی نجات دهند، مالک دلها و روحها و عقیده‌های آن مردم خواهند شد. پس با این وضعی که پیش آمده ما باید در کمال وضوح این خطر را پیش‌بینی کنیم که در آینده مالک نسلهایی که بعداً خواهند آمد نخواهیم بود. راه مبارزه با این خطر چیست؟ آیا راهش این است که طبق معمول نقش منفی بازی کنیم و جار و جنجال راه بیندازیم که خیر، یونسکو حق ندارد مسلمانها را تعلیم دهد، سایر سازمانهای  جهانی حق ندارند؟ ر
از صبح دارم میخونم باورت میشه تازه فهمیدم چجوری باید عربیاشو بخونم که یادم بمونه و یاد بگیرم؟ چون عربیاش خیلی مهمه تو کنکور یه درس فقط عربی نوشته شده. حالا مجبور شدم برگردم عقب از اول بخونم اون تیکه هاشو و بنویسم برا خودم که خلاصه رو نزدیک امتحان دوره کنم. هنوز رو مقدمه موندم ولی راه افتادم یادگرفتم چجوری باید بخونمش. همین اینم منه سرخوش دوباره رو میز کوچولوئه :)
مداد نوکی تاریخیه دو تومن خریدمش هنوز سالمه :دی
الان سرعتم درست میشه تا شب کلی جل
 
سلام عزیزکم
سلام خواهر کوچیکه ی گُلَم
سلام آبجیِ خوشگِلَم
سلام مریم خانمم
 
یهو دلم یِجوری برات تنگ شد که انگار 
هیچی ولش کن
 
یادته اَزِت پرسیدم:
 
"به نظرت اگه سه میلیارد داشتم چِکار می کردم؟"
 
بهت گفتم بعداً اگر پرسیدی بهت می گم باهاش چکار می کردم
 
ولی تو تا الان که نپرسیدی
 
می دونی فرق من و تو چیه؟
 
تو مریمی
من داداشِ مریمم
تو خودتی
من تو ام
نه که فکر کنی دلم برای خودم تنگ شده 
نه
دوست دارم همینجوری "تو" بمونم
داداشِ تو
تو
 
 
 
اگر یه روز
shirazart.blog.ir 
جلای ضد آب و به شدت سختی که در شرق دور ابداع شد .نوعی از آن از صمغ یک درخت (Rhusvernicifera)ساخته می شود که در صورت تماس با هوا سفت می گردد .برای کاربرد این صمغ به عنوان لاک الکل تنها کافی است که آن را صاف کرده و حرارت داده تا حجم مایع کاهش یابد .می توان آن را به صورت چند لایه به کار برد، در لایه ها آنقدر محکم هستند که بتوان به آن برجستگی داد.( لاک الکل کروماندل به همین روش ساخته می شود ). نوع دیگر آن ( شلاک) از تقطیر ترشحات مگس شیر ( Cacus lacca) ، به روش
بالاخره کتاب دربارهٔ رمان و داستان کوتاه نوشتهٔ سامرست موام ترجمهٔ کاوه دهگان و با نشر علمی فرهنگی تموم شد. خیلی حال کردم باهاش هم در مورد ده تا نویسنده بود هم همین تعداد رمان معرفی کرده بود و خب میتونه ادم پیشو بگیره رمانهارو بخونه. میدونم زیاد یا اصلا بخشی ازش رو نذاشتم این از تنبلی من بود. اما سری بعد حتما میذارم و این که درسته کند خونم اما وضعیتم جوری نبود که کتابو متوجهش نباشم. در واقع در حد خودم خوب فهمیدم.
 دیگه این که کتاب جدیدمم انتخا
نوشتهٔ مایکل پین با ترجمة پیام یزدانجو ، نشر مرکز
این کتاب رو شروع کردم دیگه وقتش یه کتاب سخت بخونم :دی.  واسه تعطیلات به نظرت دو تا کتاب خوندن کافیه؟ حیف که زمان از دستم رفت اما دو سه روزه میدونم باید چیکار کنم. از اتاق میزنم بیرون و جز برای ورداشتن وسیله توش نمیرم که دوباره تختمو ببینم و خواب آلود بشم. فکر کنم از اثر به متن رو قبلا خوندمش ولی الان زیاد یادم نیست. باید بخونم تا یادم بیاد. امیدوارم درست بخونمش.
نمیدونم شروع کردنش امشب کار درستی
حضرت زین العابدین علیه السلام پس از تشییع باشکوه مردم مدینه، در بقیع که قبور بسیاری از اولیاء خداوند، همسران پیامبر، فاطمه بنت اسد و بسیاری از صحابه گرانقدر پیامبر و تعدادی از شهدای صدر اسلام در آن قرار دارد، در کنار مرقد مطهر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، عموی بزرگوارش، مدفون گردید.در این قطعه از بقیع عباس، عموی پیامبر، نیز دفن شده بود و بعداً حضرت امام صادق و حضرت امام باقر نیز مدفون گردیدند. این بخش دارای قبه و بارگاه بوده ولی
به عنوان مثال اتومبیلی با اتومبیل شما تصادف کرده و خسارت وارد شده است و طرف شما حاضر به پرداخت خسارت نیست . در این موقع می‌خواهید از ماشین تان استفاده کنید  و مجبور به تعمیر آن می باشید اما مکان خسارت دیده برطرف می شود و در حال حاضر می خواهید خسارت وارده برآورد شود تا اگر خواستید بعداً از طریق طرح دعوا ، خسارت را وصول کنید در موقع محاکمه ،خسارت‏ معلوم باشد و یا اینکه مثلاً شما مستاجر ملکی هستید و پس از انقضاء مدت اجاره جهت عدم تعلق خسارت و اج
امروز خیلی وقته شروع شده. از وقتی بیدار شدم نشستم پای زبان از اول همه رو دارم میخونم خدا کنه نمرم خوب بشه. بی دقتی نکنم یه خورده هم استرس دارم چون تا قبل این کلاس هرچی امتحان زبان دادم افتضاح بودم فقط یه بار ۱۹ شدم اونم فاطمه کنارم نشسته بود همه چیو از رو اون نوشتم:دی معلمم اینقدر سر بود که نفهمید. دانشگاهم یه بار پنج شدم ! دوباره برش داشتم پاسم کرد این یکی استاده. میخوام بگم ادم ممکن واقعا ندونه یا بلد نباشه فقط باید تلاش کنه تغییر بده وضعیت رو.
دانشجویان محترمی که بر اساس مشخصاتی که اینجا آوردم آمادگی شرکت در کلاس‌های کنکور رو دارن، در اپلیکیشن تلگرام و یا سروش از طریق آیدی
Afiatsoozi@
به من اطلاع بدن. در پیامی که میدید درسی که متقاضی شرکت در کلاس اون هستید رو هم بگید که من بدونم هر درس چند نفر متقاضی داره. روز تشکیل کلاس هنوز قطعی نیست و بعداً با توافق متقاضیان قطعی خواهد شد. پیشنهاد خود من یکشنبه بعد از ظهر هست اگر مشکلی نداشته باشه از نظر متقاضیان.
بحثی بین ما و همکارمان پیش آمده و ناگهان از کوره در می‌رویم و فریاد می‌زنیم. به همسرمان حرف‌هایی می‌زنیم که بعداً قادر به دفاع کردن از آن نیستیم. همه این‌ها، یعنی ما قادر نیستیم وقتی که خشمگین می‌شویم، خودمان را کنترل کنیم و همین ماجرا، ریشه‌ی بسیاری از مشکلات ماست. راه‌هایی برای کنترل این حالت وجود دارد که در ادامه به آن می‌پردازیم.
۱. قبل از صحبت کردن، فکر کنید.
خیلی اوقات براحتی حرف‌هایی می‌زنیم و خیلی زود هم از گفتن‌شان پشیمان می‌
نمیدونم دلیل این دل آروم و خوشحال چیه ؟! 
دقیقـاً دارم به سیل زیاد سوالات ذهنَ م که حجوم آورده فک میکنم ! یکم همچی میتونه سخت باشه ولی اونجوریـام نیست !یه دوست جدید و صادق در دنیای مجازی توی زمینه کـاری که دوست دارم شروع کنم پیدا کردم ! خیلی از بابتش خوشحالـم که بهم انگیزه داد توی حرفاش ! 
ببین من دلم شانسی میخواست !ولی حالا یه گلس و یه قاب جدید میتونه منو همینقدر خوشحال کنه :)) 
خدایا شکر که من حس خوبم داره برمیگرده به وجودم :))
راستی دوستای شیراز
امشب حالم خیلی خیلی خوبه چون بالاخره تونستم مثل قبل‌ترها کتاب بخونم و انقدر غرق خوندن شدم که گذر زمان رو متوجه نشدم و به خیالم ساعت 2 ه در صورتیکه ساعت 3ه
کتاب نخل و نارنج که هدیه از طرف یه دوسته رو شروع کردم تا اینجایی که خوندم خیلی خوب بود و دلم میخواد هنوزم ادامه بدم ولی دیروقته و بهتره بخوابم؛ ولی نمیدونم شاید اشتیاقم به ادامه دادنش اجازه نده بخوابم آخه خیلی وقته دلم تنگ شده بود برای غرق شدن توی یه داستان؛ یه کتاب دقیقا مثل وقتایی که شازد
قبل از پذیرفتن شکست، به این فکر کن که:
طبیعت، یه قاتل زنجیره ایه. رقیب نداره. خلاق تر از بقیه است. مثل تمام قاتلهای زنجیره ای، خیلی دوست داره که گیر بیفته. اگر افتخارِ این "قتلهای بی نقص" به تو نرسه، چه فایده ای داری؟ واسه چی به دنیا اومدی ؟به چه دردی میخوری؟
طبیعت خُرده نون جا میذاره.
قسمت سختش که به خاطرش این همه سال درس و کتاب میخونیم ، این همه پند و اندرز میشنویم،حساب میخونیم، این همه تحفیق میکنیم، دیدن این خُرده نون هاست. چون اینها سرِ نَخ
کتابِ در باب حکمت زندگی رو چند وقت پیش شروع کردم اما متاسفانه به خاطر مشکلی که برام پیش اومد نصفه رهاش کردم، در اولین فرصت دوباره میخونمش! راستش دلیلی که هنوز نخوندمش اینهکه به این کتاب علاقه زیادی دارم! و منتظرم که توی یه فرصت مناسب و درست و درمون بخونمش!
 
آدمیان در محیطی یکسان در جهان های متفاوت زندگی می کنند. ( از متن کتابِ در باب حکمت زندگی)
 
مبتذل‌ترین غرور، غرور ملی است. زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت با ارزشی برای ا
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم بایدای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم داردتا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهانصد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتشوین سیل گدازان را از سینه فروریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارمچون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدندزندان شب یلدا بگ
صدای رد شدن ماشینا از رو آسفالت خیس خیابون...بچه های مدرسه ی کنار خونه مون که خوشحالن! قلبن خوشحالن و جیغ میکشن و میدوعن زیر بارون!
هوا... وای که من هرچی بگم از هوا ی ابری کم گفتم!! ترجیح میرم صبح چشمامو رو به آسمون خاکستری و بوی نم بارون باز کنم...
آسمون آبی هم خوبه ولی این هوا... یه چیز دیگه س! :)
میرم پشت بوم و در اون اتاقکی ک رو پشت بوم دارم رو باز میکنم... بارون داره عمود میباره!! اونقدری عمود ک حتی یه قطره هم نیومد توو اتاق!
پس منم خیلی نزیدک شدم به قط
همه آماده‌ی شروع عملیات، اما پشت یک میدان مین گیر افتاده و مانده بودند. 
جالب اینکه بچه‌های شناسایی سه ماه تمام روی این معبر کار کرده بودند و همه چیز شناسایی شده بود، اما معلوم نبود چرا آن شب همه چیز قفل شده بود!
شهید ردانی پور به حضرت زهرا(س) متوسل شد و چند لحظه بعد قرآن را باز کرد... 
چند آیه ای را که خواند، قرآن را بست و گفت: 
«از این معبر نمی‌رویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم.» 
به قدری با قدرت این حر
سلطانه رمانی بود که دائم تو کتابخونه چشمش بهش می افتاد ولی هر بار نمی شد بخونمش...
و بالاخره خوندم:)
دو برهه ی سلطنتی هست که من به شدت به فراز و نشیب تاریخشون علاقه مندم یکی برهه سلطنتی لویی ها در فرانسه و دیگری برهه سلطنتی عثمانی ها در عثمانی سابق یا همون ترکیه امروز.
و دو تن از ملکه هایی که به سرنوشتشون علاقه دارم ملکه ماری آنتوانت همسر لویی شانزدهم و ملکه خرم سلطان همسر سلیمان قانونی هستن.
همیشه هم این دو رو با هم مقایسه میکنم.
اولی تو ناز و نع
خب من امروز ساعت ده بیدار شدم جای هشت. همین حدودها بود یه ذره خوندم دوباره خوابم برد تا ساعت ۱۲ دیگه از دوازده رسمن نشستم به کار. الانم داشتم زبان میخوندندم بعد از زبان یه ۴ صفحه نامه ی تولستوی به گاندی مونده اونو میخونم بعدش تا شب سه تا مقاله مونده که نخوندم نمیدونم چرا گارد دارم یکیش درمورد سیندی شرمن هست. یکش درباره عکاسی جنگ یکیشم دیوید هاکنی. از شرمن و هاکنی زیاد خوشم نمیاد. ولی باید بخونم. یه مقاله هم هست برای رابرت ادمز دوباره میخوام بخو
خب؛ تو پست قبلی از این گفتیم که اصلاً بولت ژورنال چیه و به چه دردی می‌خوره. گفتیم که می‌تونیم با این روش همه‌ی لیست‌ها و یادداشت‌هامون رو یکی کنیم و از این طریق بهتر برنامه‌ریزی کنیم و اطلاعات مهم گذشته رو ثبت کنیم و در یک کلام حواس‌مون به خودمون باشه و زندگی‌مون رو رصد کنیم. گفتیم که باید صفحه‌ها شماره‌گذاری بشن و فهرست داشته باشیم تا بعداً سریع‌تر صفحات رو پیدا کنیم. حالا توی این پست قراره راجع به مهم ترین صفحات سالیانه صحبت کنیم.
ادا
   نمونه سوالات "حقوق" در آزمون استخدامی ارگانهای سراسر کشور همراه با جواب جهت استفاده مخاطبان و متقاضیان گرامی          
 
 
             مجمع تشخیص مصلحت نظام، چه تعامل حقوقی با رهبری دارد.
*1(تصویب کننده سیاستهای کلی نظام و ارایه آنها به رهبری جهت امضاء و تائید انتشار
2(نهاد شبه قانونگذراری و مکمل وظایف ولی فقیه
3(نهاد اجرایی جهت تصمیمات سیاسی رهبری نظام
4(نهاد مشورتی جهت تصمیمات کلی رهبری نظام
             حقوق اساسی ،انتظام بخش کدام روابط است
از ساعت هشت اینطورا بیدارم. خب برای من که از ساعت سه و چهار بیدار میشدم هشت خیلی دیر محسوب میشه. بعدش تا مها بیدار شدو صبحونه خوردیمو رفتیم بیرون آمار تاکسی های سواری تا تهرانو درآوردیمو غذا گرفتیم و خوردیم شد الان :/ تازه میخوام شروع کنم. باید تکالیف زبانمو انجام بدم احتمالا فردا منو میبره پای تخته :/ خلاصه که باید حسابی بخونمش. تازه لباسامم با این که امااده کردم تو کوله ام نذاشتم. اونم هست. حمومم باید برم خونه رو هم باید مرتب کنیم جارو بزنیم م
خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز ... استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به
فردا قراره برام مهمون بیادو من امروز خیلی شادم.  پاشدم اتاقمو گردگیری کردم ^___^ خیلی خوشحالم که میخوان بیان. اگه بتونم راضیشون میکنم نهارم بمونن. خلاصه که از صبح کار زیادی نکردم. بیشتر وقت هدر دادم. مهام اومده یه کتاب برام اورده با یسری خورده ریز. واسه امتحاناش میخواد بره کتاب خونه درس بخونه. من که امسال فکر نمیکنم با این وضعیت فلسفه قبول بشم یه ذره شل گرفتم اما درستش میکنم  قول میدم.
همین حالا حدس بزن کتاب جدید چی میخوام بخونممم. جاودانگی میل
انسان ها به اندازه شجاعت درونشان،بخشنده و به اندازه ترسی که درونشان است بی رحم هستند.
ملاک شجاعت بخشنده بودن است اما بخشنده بودن با احمق بودن تفاوت دارد.
 
 
 
/اگر یگ گرگ زخمی پیدا کردی اول دست و پایش را ببند،بعداً درمانش کن.
/...
یکی از مصیبت‌های عمر ما این است که اشخاص کم کم دارند جانشین ارزش‌ها می‌شوند. این خطرناک است. انقلاب ما  انقلاب ارزش‌ها است. “اِعرِف الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ” تعلیم اسلام و تعلیم مولا علی علیه‌السلام این است. تو ارزش‌ها را بشناس و اشخاص را با ارزش‌ها بسنج. مبحث‌ها باید بر محور ارزش‌ها باشد. درود باید بر ارزش‌ها باشد. درود بر شهیدان، این می‌شود درود بر ارزش. درود بر انسان‌های مخلص، این می‌شود حمایت از یک ارزش. درود بر کسانی که از بام تا شا
 
کتاب زقاق۵۶ : هانی خرمشاهی
خلاصه:
خاطرات نویسنده که یک ایرانی تبار بوده که قبل از انقلاب ایران، در عراق زندگی می ­کرده­ اما با شکرآب شدن روابط این دو کشور، موج اخراج و بازداشت ایرانی تباران از طرف دولت و حکومت عراق (بعثی ها) شروع می ­شود و با ترفندهای مختلف آن­ ها را شناسایی و به مرز ایران می ­رساندند و آن­ها را رها می ­کردند به ایران بروند.
بریده کتاب(۱):
بعد اینکه کومله ­ها وسط راه ما رو لخت کردن، شب امیر المؤمنین رو با صورتی نورانی توی خواب
⚡️نکاتی برای مطالعه صحیح  و اثر بخش⚡️

1⃣.هنگام درس خواندن کاغذ و خودکاری کنار دست خود بگذارید و فکرهایی که به ذهنتان می‌رسد و مزاحم درس خواندن می‌شود یادداشت کنید. با این کار دیگر نگران فراموش کردن کارها و ایده‌ها نیستید و به خودتان یادآوری می‌کنید. درست است که این کارها به اندازه‌ای مهم هستند که آن‌ها را یادداشت کنید و بعداً برای‌شان کاری انجام بدهید اما آن‌قدر مهم نیستند که به خاطرشان درس خواندن را متوقف کنید.
2⃣.خوب است گاهی فکره
+حس کردم به رفرش احتیاج دارم.که به اندازه ی یه آرایشگاه، رژ لب مایع، کرم پودر، کرم لب، یه پیش دستی آبی و یه کاسه ی صورتی خرج برداشت‌.
فک نکنم لازم به ذکر باشه که دو مورد آخر چقدر بیشتر خوشحالم کردن.
+آقای محترم یه چیزی برام گرفته که وقتی دستم میگیرمش حس میکنم خیلی خوشبختم! یه جاکارتی هست که روش شکل نقشه ی جهان داره‌. به قدری نرم و قشنگه که از قشنگیش گاهی دلم میخواد گریه کنم! 
یه مزیت مهم دیگه ش اینه که همه ی کارتام رو متفق توش میذارم و بین پنج تا ک
این روزها عجیب حوصله ام سررفته و نمیدونم چیکارکنمتموم کتاب هایی رو که جدیدا خریده بودم رو خوندم و تمومشون کردم
از فیدیبو کتاب ملت عشق رو خریدم اما حوصلم نمیگیره سرگوشی بخونمش 
تازه ب اشتباهم پی بردم که چرا کتابشو نخریدم و پی دی افشو خریدم:-|
امشب شدیدا حوصله ام سررفته و نمیدونم چیکارکنم
یکم پیش خانوادم نشستم دیدم هیچی به هیچی...
اومدم سرکامپیوتر،یکم وب گردی کردم هیچی نداشت و حوصله اینستارو هم نداشتم 
و تلگرامم که سکوت و کور...گفتم بشینم یکم س
همیشه باید ته تهش تسلیم بشمو به خودم سخت بگیرم و بگم نباید خودخواه باشم در برابر آدما. حتی عزیزترینها هم شده که منو بازخواست کنن و من سعی کنم حقیقت رو بگمو به خودم تشر بزنم چرا اونجوری رفتار کردم یا چرا اون حرف رو زدم. یاداوریشونم آزارم میده. شاید نباید به خاطر همچین چیزهای کوچیکی گریه کنم. اما نمیتونم. نمیتونم. 
 
اون سعی میکنه بروی خودش نیاره که دیشب چیکار کردو حال من دوباره بد شد. برعکس من اصلا نمیتونم تظاهر کنم همه چیز تموم شده. مثل تمام ای
امروزم گذشت. وقتی اولش فکر کردم به نظرم اومد خوب نبودمو زیاد کار نکردم بعدش اما وقتی کارامو فکر کردم دیدم چقدر انجام دادمو زیادم بد نبود. کتاب جدید تا اینجا که سخت نبود برام. مثل کتاب داستان میخونمش والا بلد نیستم کنکوری بخونمش که اصلا نمیشه گذشته اون دوران کنکوری خوندن من حوصله اشو ندارم :دی  امروز به عکاسیمم خیلی فکر کردم این که چی میشه بلاخره چون دفترمم دارم مینویسم برام یاداوری میشه و پروژه های قبلی خب تو ذهنم میاد کاش خوب پیش بره خیلی نگ
خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز ... استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به
سرم درد می کنه (:
قرار بود با الی بریم کتاب خونه که انگار عموی باباش فوت کرده بود باید میرفتند روضه (این چند روز هی
یکی میمیره والا به قرآن)
کلا بدم میاد تنها برم جایی بخاطر همین مجبور شدم با فادیا و فاطمه دختر عموم برم انگار فاطمه اونجا می
رفت کلاس خوش نویسی . اول با اون دوتا رفتیم قسمت بالاش کتاب خونه والا خانمه جوری نگاه می کرد
می خواست بکشتم که وسط کتاب خوندنش اومدم ثبت نام کنم خخخخ معلوم نیست چقدر تو ذهنش
فوشم داده البته بر میگیرده به خودشبس
بلاخره تموم شد...بلاخره پیدا شدم...واقعا وقتی گوشی ندارم احساس می کنم گم شدم تو این دنیا...
یعنی منو این همه خوشبختی؟!!! 12 تا کامنت جدید؟ خیلی خوبید شما خیلیییی :*عاشقتونم:*
حیف الان نمی تونم پست طولانی بذارم تعریف کنم کجا بودم، تو راه برگشتنمو با گوشی و در حال حرکت اصلا تمرکز ندارم زیاد تایپ کنم.بعیدم هست شبم بتونم بیام چون مامان گفت الان خونه نمیریم میریم جشن روز کانادا:/ 
آخه روز کانادا به ما چه ربطی داره که بخوایم جشن بگیریم؟!
فقط یه کم بگم که ا
با پلیور زرشکی نشسته روبه‌روی من. می‌گویم اون‌‌جا هنوز سرده؟ جواب می‌دهد من سردمه. چرا تاریکه اتاق؟ نمی‌بینمت. چراغ مطالعه را روشن می‌کنم. بدون حرف همدیگر را تماشا می‌کنیم. دست می‌گذارم روی صفحه‌ی تلفن، پیوند ابروهایش را باز می‌کنم. 
وقتی شرایط عوض می‌شود باید روش‌هایمان را تغییر بدهیم، ما تغییر می‌کنیم و آن‌چه میان ماست از دست می‌رود. شاید تنها، نگرانی من باشد ولی چیزی را نمی‌شود متوقف کرد و بعد سر فرصت ادامه داد. سکوت و فاصله‌ه
خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز ... استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به
سلام دوستای خوبم، میگم که من خیلی تغییر کردم، یادتونه خانوم رشیدی رو که اول سال میگفتم که چقدر دوستش دارم؟؟؟ خوب الان می بینم اونقدرا هم دوستش ندارم، یعنی اون چهره ی قبلیش دیگه جلو روم خراب شده، به خاطر هزار و یک دلیل، بهش گفته بودم که از دستش ناراحتم، امروز منو صدا کرد که بهش بگم چرا ناراحتم، اما من هیچی نگفتم، چون امروز دیدم دیگه چزی ندارم که بهش بگم، یعنی اون چیزایی که قبلا مهم بود برامو آزارم میداد و ناراحتم میکرد، امروز اونقدر بی اهمیت
"شهید ستاری به روایت همسر"
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد،گفتم: «منصور جان، مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش،گفت :« این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو
یکی دو دوز پیش نوشت:
رفتیم سرکوچه نماز رو ب جماعت خوندیم و افطار کردیم. روزی چهارصد بار دارم استغفار میگم
وقتی ب ماه رمضان نزدیک میشم
میگم واااای دوباره چجور اخه من روزه بگیرم واقعا دوباره شروع شد
بعد وقتی شروع میشه ب طور خیلی خوبی میتونم روزه بگیرم و هیچیم نمیشه و ی جوری هم هست ماه رمضان چشم رو هم بزاری تموم شده. بعدش ب خودم میگم عه این ک چیزی نبود تموم شد من همونی بودم ک میگفتم ای واااای داره شروع میشه؟؟؟
و دعای مورد علاقه ام جوشن کبیر ک هر سا
+ قبل از اینکه برای بار سوم از مسافرهای قطار شمارهٔ فلان به مقصد سمنان درخواست بشه تا به گیت فلان مراجعه کنن، بغلش کردم و گفتم: «مهم نیست چندبار روحمون می‌میره، مهم اینه یاد بگیریم بعد هزار و یکمین‌ بار هم بلند شیم.» نمی‌دونین رفیق روزهای غم و شادیِ هم بودن چقدر قیمتیه.+ اصلا شما بگو سر بریده! لعنتی اینجوریه که می‌تونه و جور می‌کنه. خودش هم می‌دونه راجع به سر بریده، چک بی‌محل، خفه کردن پیرزن و کلهم اجمعین، هرچی بگه همین‌جا می‌مونه. دیدین
کتاب هاجر در انتظاراین بی بی بزرگوار(شهید عباس کریمی از نگاه همسر)نویسنده: سعید عاکفانتشارات ملک اعظم
معرفی:
تا حالا شده؟بله خب حتما تا حالا برات پیش اومده…یه وقتایی دوست داری از کنار مشکلات زندگیت رد بشی و بهشون لبخند بزنی، دوست داری هرچی سختی میبینی کم نیاری!دوست داری وقتی همه ملتهب اند، تو آروم باشی… راضی باشی از زندگی…!اینا یه حس واقعیه که بعد از خوندن کتاب بهت دست میده و می فهمی “آدم” اگه “چه جوری” باشه… خوشبخت میشه!
بریده کتاب:
قرا
انواع موشن گرافیک
این مقاله مجموعه ای از انواع مختلف موشن گرافیک خواهد بود. همچنین این ایده را به شما می دهد که چه نوع کارهایی را می توانید انجام دهید یا حتی برای آن قبض کنید. در این مقاله، ما نمی بسیاری از سبک های مختلف به این دلیل و مثال برای هر نوع از ویدیو پوشش، بلکه.قبل از شروع کار می خواستم تعریف خود را از گرافیک حرکت به اشتراک بگذارم. بعداً پستی در این باره خواهم نوشت. گرافیک حرکت جایی است که انیمیشن و طراحی گرافیکی با یکدیگر ملاقات م
امروز دوباره رفتم نمایشگاه کتاب. البته هدفم فقط خریدن یه کتاب بود؛ «غلبه بر افسردگی».
تو مطلب قبلی اسمشو آورده بودم. دور اول که رفته بودم این کتاب دیدم یه بخش هایش رو خوندم به نظرم اون قسمت‌هاش وصف حال من بود ولی با این حال دستم به خرید نرفت. این یکی-دو روز فکر کردم شاید خوندن این کتاب بتونه کمک کنه که دیدم نسبت به این دنیا تغییر کنه و این دیدگاه من که همه چیز رو پوچ و بی‌معنی می‌بینم تغییر بده. سعی میکنم بخونمش. شاید بعدا نظرمو در موردش اینجا
خبببب ... این دو تا رو کشیدم سفارشی  
بچه‌ها امیدوارم خوشتون بیاد. من بر اساس رنگای موردعلاقه‌ی خودم رنگ زدم ولی آخرشم حس میکنم همچین باب دلم نشد. لذا پیشنهادی دارید بگید حتماً.
اولی برای دریمر و دومی برای مهناز  
بعداً نوشت : سومی هم برای آدینه - چهارمی برای آنا - 
بستن مرز ارمنستان
 
مرز ارمنستان تا اطلاع ثانوی به روی مسافران ایرانی بسته می باشد.
 ایران یکی از شرکای تجاری اصلی ارمنستان و یکی از دو مجرای حمل و نقل کشور به خارج از کشور است. اما ارمنستان به دنبال شیوع  ویروس کرونا در آن کشور و شرایط اضطراری پیش آمده، مرز خود را با ایران را برای مسافران تور ارمنستان بسته است.
 
بستن مرز ارمنستان به علت ویروس کرونا
اندکی پس از گزارش اولین پرونده های کروناویروس در هفته گذشته، دولت ارمنستان با تماس هایی برای
رئیس کل سازمان خصوصی‌سازی دکتر علیرضا صالح در گفت‌وگویی در مورد واریز سود سهام عدالت گفت: از سوم اسفندماه سال 98 به ازای هر سهم یک میلیون تومانی سهام عدالت، به صورت علی‌الحساب 205 هزارتومان واریز می‌کنیم. چون هنوز بخشی از سود شرکت‌های سرمایه‌پذیر عدالت دریافت نشده است و این مبلغ را فعلاً پرداخت می‌کنیم تا بعداً که سود کامل شرکت‌ها دریافت شد، سود قطعی برای عملکرد سال 97 به حساب مشمولان سهام عدالت واریز می‌شود.
همچنین این مقام گفت: واریز س
خب فیلمشم رفتم دیدم. من فک میکردم کل سه جلد تو همین فیلمه بعد فهمیدم نه هر کتابش یه فیلم جداست. که البته خیلی خوشحال شدم؛ چون تقریباً همه‌ی اتفاقات کتاب توی فیلم هم بود و حتی فیلم خیلی جذاب تر بود به نظر من. اابته فیلمش هم دوساعت و خورده‌ای بود. خشونتش کمتر بود و ( اسپویل )  واقعاً اونجایی که چاقو زد تو دست ژنین خییییلی با حرکتش حال کردم. خیلی D: 
 
اولش گفتم این چه بازیگریه برا نقش تریس انتخاب کردن. این یه چوب خشک واقعیه :)))))) من یه چهره‌ای شبیه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها